بساط عاشقی
بساط عشق
روزی مجنون بر آشفته از بیابانی می گذشت که بی خبر پایش به سجاده ی درویشی خورد. درویش برآشفت که: ای دیوانه چه می کنی؟ میان من و معشوق من جدایی افکندی!
مجنون خندید و گفت:بساط عشقی که با قدمی ناخواسته برچیده شود کجا نامش عشق است؟
سرگرمی ونشاطاینجا وبلاگ خودتونه خوش اومدین. صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | طراح قالب | ||||||||||||||||||
آخرین مطالبلینک دوستانپیوندها با تشکر سایت آوازکطراح قالب: آوازک |
درباره وبلاگنویسندگانآرشیو موضوعیآرشیو ماهانهلینک های ویژهدیگر امکانات
<-PollItems->
Alternative content ![]() ![]() دریافت کد حرکت متن چت روم |